بنام خالق زیباترین داستانها
چند دقیقه ای بیشتر نمانده بود . لباسش را مرتب کرد . دستی به سر و رویش کشید . خودش را در آینه برانداز کرد . لبخند کم رنگی بر گوشه ی لبانش نقش بست .یادش آمد که منتظر کسی نیست .کنار سفره ی هفت سین نشست .
تقویم را برداشت و با دقت ورق زد . تعطیلاتش را صفحه به صفحه و روز به روز ، شمرد و برآورد کرد . تازه به انتها که رسید متوجه شد تقویم مربوط به سال گذشته بوده است . یعنی همه ی روزهایش تعطیل شده بود .