بنام خالق زیباترین داستانها
بره ی بیچاره ، آزارش حتی به یک مورچه هم نرسیده بود . و نمیفهمید چه اصراری دارند به اینکه حتما باید آب بخورد ؟! . گله دار پیش از فروش ، بقدر کافی آب به شکمش بسته بود تا پروارترش کند .
آب خورده و نخورده پایش را کشیدند ، حیوان زبان بسته از پهلو به زمین خورد . هلوپ . لابد با خودش فکر کرد که این هم یکی از همان بازیهایی ست که چوپان گاهی از سر تفنن انجام می داد . اما از کارد درک درستی نداشت ....
پیش از این هم یکی دوباری آن را دست چوپان دیده بود اما تجربه ای اینچنینی از کارد نداشت . کارد در دست مرد ...و چشمان بره... ( از دوستان معذرت میخوام که نمیتونم یعنی دستم نمیره این قسمت رو بنویسم :(( .
فقط اینکه آن طرف تر منقلی گُر می کشید و بشری سیخ بدست داد میزد : آهــــــای ، سفره رو کم کم بندازید ....