بنام خالق زیباترین داستانها
سرخ بودم . آبدار بودم با طراوت بودم. من را با دستهای خودت له کردی . هرطور که خواستی . پس صبر کردی تا حسابی شدم شراب . خوردی آنقدر تا مست شدی و کیفور . سیر که شدی ، داد زدی این شراب نجسه .. پلیده .. با آب هفت دریا هم پاک نمیشه ...
حالا هم دیر نیست . دست از سرم بردار . مرا به حال خودم رها کن . میدونم ترش میشم ، سرکه میشم ... اما عوضش میگی پاک شد و از دست این سرزنشهای تو راحت میشم.....
امضا (( انگور سرخ شانی ))