بنام خالق زیباترین داستانها
< اینها چه عکسهاییه که از من انداختید؟>....او بهترین آتلیه ی شهر را انتخاب کرده بود و حالا عکسهایی که گرفته بود ، اصلا باب دلش نبودند.
عکاس پرسید : مشکلی هست ؟
_ بله . اینهمه عکس قشنگ و خوشگل میندازید ، یکی از یکی قشنگتر .اونوقت اینم عکسه که برا من انداختید ؟!! . و بعد نگاهش به طرف عکسهایی برگشت که دیوار آتلیه رو پر کرده بود .
عکاس پرسید : به نظر شما کدوم یکی از این عکسها از همه قشنگتره؟
__ خب .. ممم م مم مثلا اون .. اون عکس دومی .. واقعا محشره!
عکاس گفت : چشم از همون براتون 12 تا چاپ میکنم.. مجانی.!
__ من اون عکس رو میخوام چیکار؟..من عکس خودم رو میخوام...
و مرد عکاس در حالیکه آرام از جای خودش بلند میشد گفت : خب اگه عکس خودتونو میخواید همینه !