سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 98
کل بازدید : 49272
کل یادداشتها ها : 81
خبر مایه


بنام خالق زیباترین داستانها

از داروخانه که خارج شد دستش یک کیسه ی پراز دارو بود.خوب میدانست که دیگر فایده ای ندارد. خانه که رسید یک راست رفت سراغ پدر...

... پسرم یه کاغذ بیار و آنچه رو که میگم بنویس. پدر ، بریده/ بریده / صحبت میکرد.

بنویس: من حسن پسر عبدالله یکی از فرزندان هبوط کرده ی آدم ، شهادت میدهم به یگانگی خداوند و خاتمیت پیامبر ، محمد مصطفی(ص) و امامت امیرالمومنین.... به زحمت صدایش شنیده میشد.کلماتش بریده بود. اما گفت و گفت و گفت ..تا دقایقی ساکت شد.

پسر نگران قلم را ازروی کاغذ برداشت و پرسید : بابا از سرخط بنویسم؟...

گوشه ی چشم نگاهی به پسر انداخت ، آه کوتاهی کشید و گفت : سرخط؟..نه پسرم اینجا دیگه آخر خطه....






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ