بنام خالق زیباترین داستانها
یک گُله رنگ برداشت و آن را یکنواخت روی بوم پخش کرد .
خورشید آن گوشه ی بوم . چند قطعه ی ابر آن بالا وسط . یک پرنده هم این گوشه ی بوم ،آن دورها . پایین هم چند درخت و جوی و تپه کشید .
دوباره به نقاشی نگاه کرد . هنوز چیزی کم داشت .
قلم را برداشت و یک پرنده ی دیگر هم به تصویر اضافه کرد . پرنده ی قبلی خیلی تنها بود .