پيامهاي ارسالي
+
شايد همه اين داستان رو شنيده باشيد..اما بعضي داستانها هيچگاه تكراري نميشوند...آورده اند كلبه نشيني در جنگل با شير شرزه اي دوست بود ..چنانكه نميتونستند ساعتي رو دور از هم بگذرانند..روزي به شير گفت...دهانت چه بوي بـدي ميدهد...شير نگاهي كرد..رفت دوري زد و برگشت و به او گفت آن تـبـر رو بردار..پس گفت حالا محكــم به سر من بكوب...گفت تو رفيق مني و من هرگز چنين نمي كنم..
* هاتف *
92/1/6
شير گفت رفاقت جاي خود ..كاري با توندارم مگر اينكه تبر رانزني...پس با ترس و لرز و ناراحتي تبر را بر سر شير زد....شير نعره اي كشيد و به دل جنگل رفت...مدتي گذشت...
روزهايي گذشت..هفته هايي گذشت..و شير دوباره برگشت..كلبه نشين ترسيد.....شير به او گفت: بيا ونترس كاري باتوندارم ..ما رفيق چندين و چند ساله هم هستيم..فقط نگاه كن بجاي زخم ......نه ، از زخم اثري نبود......شير گفت : اما زخم زباني كه آن روز بردل من زدي هنوز زخمي ست.......
+
امام حسن عسکري (عليه السلام):
خَصْلَتانِ لَيْسَ فَوقَهُما شَئٌ: الإيمانُ بِاللّهِ وَنَفْعُ الإخْوانِ.
دو خصلت است که بالاتر از آن چيزي نيست: ايمان به خدا و سود رساندن به برادران...
جزتو
91/12/9
+
در قصه ي نگاه تو مانده ام...
الهه ............
91/3/21
حميد....؟
91/3/11
.پريوش.
91/3/5
* سرو *
91/1/14
+
___هيچ دلي بي بهانه نمي تپد..... يا بهانه ها دل گيرند .. و .. يا دلها بهانه گير......
نجفي از قيدار
91/3/3